پروژه ها

تا الان سی درصد کتاب ترجمه شده

میهار، پانزده ساله‌ای سر به زیر و بی دست و پا نیست. هر کاری می‌کند که متوجه شود از بین سه برادر کدام یک شوهرش هستند. روز بعد از عروسی، با اینکه عصبی بود و دست‌هایش می‌لرزید، مقداری لیمو، سیر و ادویه روی پیازهای خام بشقاب‌های مختلف ریخت و سعی داشت به کمک بو، مردی که آن شب در تاریکی به بالین اش می‌آید را تشخیص دهد. نتیجه‌ی مشخصی نداشت و ترسی که به جانش افتاده بود قوی‌تر از هر بویی بود. یک بار هم وقتی گوش ایستاده بود شنید یکی از سه برادر از پینه‌ی دست‌هایش شکایت می‌کند. وقتی کف دست شوهرش، بازوی عریانش را لمس کرد، تمرکزش به هم ریخت و باز هم به نتیجه نرسید. شاید دست همه‌ی مردها این قدر زبر باشد، همین قدر ملتهب و خشک.